"اگر یک ساعت زودتر میرسیدم، پدرم نمیمرد. سکته کرده بود و هیچ کس نبود اورژانس خبر کند." آریا، پسر یکی از تجار بزرگ ایرانی بود. مادرش انگلیسی بود و بههمین دلیل در انگلیس و با فرهنگی اندکی متفاوت از ما بزرگ شده بود. فارسی دست و پا شکستهای حرف میزد. حین پیگیری کارهای خیریه برای یکی از بچههای یتیم عزیزمون با او آشنا شدم. برای رسیدگی به یکسری املاک و خیریه پدرش به ایران آمده بود. وقتی داستان دراماتیک جداییش از پدر و فوت ایشان را تعریف میکرد، خیلی متاثر شدم. اشک در چشمانم جمع شد. "میتوانیم به جای غصهپراکنی، قدردان باشیم و سپاسگزار، میتوانیم 52 سال زندگی یک مرد نورانی را جشن بگیریم، که خیلی کارهای خوب در زندگیش کرد و یک زندگی غنی داشت." اینها جملاتی بود که آریا، برای تسکین من میگفت! امروز دنیای پردازش با دلی شکسته و چشمهایی اشکآلود، به خود میبالد و به داشتن توفیق حسن همکاری چند ساله، با سرکار خانم مهندس ایازی، بانویی به واقع مهربان، مسئول، زبده، تیزهوش و دلسوز افتخار میکند. دنیای پردازش امروز از بانویی خداحافظی میکند که از نتایج زحماتش خودش و مشتریان شرکت تا دههها بهرهمند خواهند شد. لبخند زیبایش هدیهای برای شما تا مرحمی باشد برای دلهای تنگتان.